میان بغض تولد لحظه های بی قراری ام همیشه کسی است
برای امدن که هرگز نیامده است.
و من به پاییز گفته ام که اگر او بیاید حتما مداد رنگی هائی که او کم دارد
برایش خواهم اورد تا بهار دیگر دلش را نسوزاند با رنگ،ومن و پاییز او را از پشت
بید مجنون هایی که به باد باج نمی دهند صدا می زنیم و او هنوز نه عشق اورده است
نه مداد رنگی و من نمی دانم چرا به پاییز قول داده ام که او ان عصری می اید
که مداد ارغوانی هم ساخته باشند برای نقاشی که پاییز سر باشد از بهار و او دلش
به این خوش است که یک روز مدادی خواهد داشت از جنس سفر طلایی دردهای برباد رفته اش.
امدنش را با فانوس و دعا و بوسه و سنگ فرش مرمری از عشق به انتظار می نشینم.
از حالا تا بیاید بیاید من شاعری می کنم و پاییز نقاشی.
نامه ای از نامه های زیبای مریم حیدرزاده
گــاهــی زنـــدگــی شــادی کــردن نیــست
شـــاد کـــردن اسـت...
ممنون از حضورت
بله
خواهش می کنم.
سلام.فقط یک چیزی میگم.کاش همین قدر که زیبا و عاشقانه برای عشقمون مینویسیم،واقعا تا آخرش هم همین جوری عاشق و دیوونه و منتظر بمونیم.بیشتر به عنوان دعا گفتم.به منم سر بزن.