بی قرار

تراوشات دل بی قرار من

بی قرار

تراوشات دل بی قرار من

خاطره ای از رعد و برق

سلام به دوستان عزیزم 

می خوام براتون یه خاطره جالب از رعد و برق که هفته پیش تو دانشگاه اتفاق افتاد 

 تعریف کنم: 

چهارشنبه تو کلاس جزا نشسته بودیم که رعد و برق زد ساعت هم ۱۹:۳۰ بود کم کم داشت هوا تاریک میشد و از طرف دیگه هم برقها رفت. 

یه لحظه یه نوری تمام کلاس رو روشن کرد بعدش یه صدای بلندی اومد که همه، جا خوردیم 

یکی از همکلاسی هامون که جلو ما نشسته بود از ترس دو متر پرید هوا صحنه جالبی بود 

حتی استاد هم نتونست جلو خودش رو بگیره اونقدر که نتونست به تدریسش ادامه بده 

 و مجبور شد کلاس رو تعطیل کنه کاش عکس اون لحظه رو داشتم تا نشونتون می دادم. 

البته همه ترسیده بودیم اما ترس اون همکلاسیمون یه چیز دیگه بود. 

بدبخت خودشم نمی دونست بخنده یا خجالت بکشه.

خلقت زن - شل سیلور استاین

به نام او که زیباترین خلقتش مادر بود. 

می خواستم این نوشته رو تقدیم مامانم کنم  

و در کنار اون تقدیم به مامان عشقم کنم چون من خیلی دوسش دارم  

اما نمی تونم مستقیما به خودش بگم. 

بیشتر هم به خاطر این می خواستم تقدیمش کنم چون نمونه بارز تموم چیزهایی هست که  

در ادامه مطلب خواهید خوند. 

اما حیف که نمی تونم بهش بگم

ادامه مطلب ...

دل نوشته ای برای عزیزترینم

به نام دوست 

از تمام سررسیدها و تقویم هایم ان روز را که تو برای همیشه رفتی پاره کرده ام. 

اما نمی دانم ان روز را چگونه از هستی پاک کنم پاک کردن ان روز از هستی اتفاق محالی است. 

اما پاک شدن وجود و جسم من از هستی اتفاق محالی نیست. 

از خدا خواسته ام که وجود و جسم و نام مرا از ان روز پاک گرداند و می خواهم که ان روز  

دیگر زنده نباشم نفس نکشم و مانند عروسک کوکی ،کوک زندگیم تمام شود. 

و من ان روز از زیر هزاران سنگ ریزه و خاک تماشایت کنم البته اگر بر سر مزارم بیایی و برایم 

امرزش و مغفرت بخواهی. 

 

 

                                                                                     رها

گم شده ام

به نام دوست 

من در الفبای اسم تو گم شده ام 

من در میان این انسانهای مشوش گم شده ام 

من در همان خیابانی که برای اخرین بار دیدمت گم شده ام 

من در ان لحظه ها و ثانیه ها که به یادم بودی گم شده ام 

من در سرزمینی که دیگر مردمانش معنی حسم را نمی فهمند گم شده ام 

من در غبار لحظه های تو و در ان نوشته هایی که خط خطی کردی گم شده ام 

من در سکوت لحظه های تو گم شده ام 

من در میان نوشته هایت، احساست گم شده ام 

شاید اسم مرا از خاطراتت خط خطی کرده باشی 

اما من حتی تو را از چک نویس هایم هم خط خطی نکرده ام.

محکمه عشق

به نام دوست 

تو خاص ترین من بودی که بی اجازه وارد زندگی من شدی. 

تو دزد دل ،قرار، قلب و اینده من بودی که من به رسم ایین زندگی و قانون شهری که در ان می زیستم تو را به دادگاه کشانده و به جرم سرقت تو را در جلسه محاکمه حاضر گردانیدم. 

از اینکه همه ی سرمایه مرا از من ربوده بودی شاکی بودم. 

در جلسه محاکمه انقدر نجابت به خرج دادی و مرا شیفته ی چشمانت کردی ،که به خاطر ان شیفتگی رضایت دادم اما شرط کردم که هیچ وقت دیگر به سرزمین قلبم پا نگذاری. 

چند وقت پیش متوجه شدم که بی صدا دوباره سرکی به قلبم کشیده ای. 

این بار عصبانی تر از قبل بودم چون این بار همه چیزم را برده بودی تو تمام ارزوهام رو 

 دزدیده  بودی. 

دوباره تو را به محاکمه کشاندم این بار کاری از چشمانت بر نمی امد راه چاره ای نداشتی 

من بی رحمانه در جایگاه شاکی ایستادم و فریاد سر دادم که من خواستار عدالتم. 

ترسیدی از ترس به خود پیچیدی اما نمی توانستی کاری کنی. 

وکیلت بیشتر از خودت ترسید بیشتر از خودت التماس کرد اما من تصمیم خود را گرفته بودم 

از ته دل می خواستم محاکمه شوی تا خودم با چشمان خود بی رحمانه عذاب کشیدنت را 

تماشا کنم. چون می دانستم تو بالاترین جنایت را در حق من کرده ای و می دانستم پاسخ 

این جنایت حتما حبس ابد خواهد بود. 

قاضی محکمه بعد از شور حکم داد حکمی که تو از شنیدنش جا خوردی اما من به خاطر این 

حکم این بازی را راه انداخته بودم. 

قاضی حکم داد که 

 سارق ارزوهای شاکی محکوم به حبس ابد در سلول قلب شاکی است. 

من از این حکم خوشحال شدم ولی تو بی رحمانه خندیدی........ 

خنده های مرموزانه که هیچ وقت معنایشان را نفهمیدم. 

 

 

                                                                                                          رها