بی قرار

تراوشات دل بی قرار من

بی قرار

تراوشات دل بی قرار من

فلسفه از دست رفتنی ها

یک لحظه زندگ تو از دست می رود. 

وقتی کسی که هستی تو است،می رود.  

.

شاید که اندکی بنشیند کنار تو. 

اما کسی که بار سفر بست ،می رود. 

هرگز دلها را به بازی نگیر 

دلها پیراهنت نیستند که هر وقت خواستی ان را بپوشی 

و هر وقت دلت را زد عوضش کنی!

دلتنگ بودنت

من و دلتنگی هایم برای عزیزی که رفته است 

من و دوباره بی تابی های شبانه ام 

من و خاطرات تمام شده و فراموش نشده 

من و خاطرات بودنت، در و دیوار هم خلا بودنت را حس می کنن 

من و خاطرات ۴۰ روز رفته 

خدایا اگر قرار است عزیزهایمان را از ما بگیری پس چرا طعم داشتنشان را می چشانی 

چهل روز به اندازه چهل سال گذشت و چه رخدادهای محالی که ....... 

بگذریم از این هم بگذریم 

زندگی جریان دارد به همان روند ساده و همیشگی  

به همان روندی که از ان بیزارم 

من و خاطرات با تو بودن 

من و یادگارهایی به جا مانده از تو 

من و دلتنگی برای سئوالهای تکراری تو که هرگز از پاسخ دادن خسته نشده ام

من و پاسخ های یکنواخت و بی روح که از شنیدنشان خوشحال نمی شدی 

من و سئوالهای زیرکانه و مهربانانه ات.

باز شکستی

شکستن را خوب یاد گرفته ای؟ 

مهم نیست بگذار واژه ها مرا در خود حبس کنند. 

بگذار دوباره زیستن را فراموش کنم. 

بگذار سایه های تاریکی مرا در خود ببلعند.  

زیرا دیگر قدرت زیستن ندارم . 

این شکستن ها تاوان کدام بی وفایی هاست؟

نفرین به قبله گاه مشرق تو 

نفرین به من به تمام واژه هایم که تو انها را به تمسخر می گیری .

نفرین به این دنیای بی رحم 

این همه بی رحمی تاوان کدام بی رحمی هاست  

من برای تو می خواستم سنگ صبور باشم اما تو دودهای گیج کننده را ترجیح دادی.

 

 

ما چون دو دریچه ، رو به روی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
عمر آینه ی بهشت ، اما ... آه
بیش از شب و روز تیره و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خسته ست
زیرا یکی از دریچه ها بسته ست
نه مهر فسون ، نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر ، که هر چه کرد او کرد

"مهدی اخوان ثالث"