بی قرار

تراوشات دل بی قرار من

بی قرار

تراوشات دل بی قرار من

بهترین روز دنیا که بعد از ساعتی شروع خواهد شد

مرگ یعنی اینکه بدانی کسی بی تو،بی ستاره ات هفت اسمانش شب است. 

خورشید نمی شناسد،روز ندارد،لحظه نمی فهمد،ساعتش روی اخرین لمس حضور تو مانده است 

و تقویمش هنوز تحویل را نچشیده است 

و بدانی و بگذری به همان حال بماند تا بمیرد  

اصلا ته دل مثل حریرت هم تکان نخورد یعنی همین طور است دل تو! 

دلی که طاقت تصور هیچ شکستنی را ندارد، جفت مرده قناری را نمی تواند ببیند. 

گنجشک را نمی تواند تصور کند وقتی زخمی از تیر روی بالش علامت درد کشیده است 

 اینگونه باشد. 

تو می دانی که من چه می کشم چیزی فراتر از درد ،بالاتر از زجر، سنگین تر از سوار شدن  

اورستی بر شانه ای، می دانی و می خواهی که همین گونه باشد. 

و این خواستن تو تنها نفسی است که می گذارد بنویسم و برایت تصویر کنم. 

اینجا خبری نیست وقتی از تو خبری نمی رسد قاصدکها همه در برف زمستان سال مانده اند 

درست عین تقویم سیاه من و سرنوشت بی عاقبتم،به خدا تمام شدم تمامش کن. 

عکسهایت هم تمام پر از لکه های گریه است. 

عکست با من همدردی می کند با چهره ام، درست عین قاب عکس،بیهوده زنده ام، 

چهره ام پر از چین های تنهائیست و من عجیب می ترسم از اینکه کسی را که  

فراموشش نکرده ام فراموشم کرده باشد. 

من که نمی فهمم اما نکن، با این نقطه دیگر بازی نه،قولم عین عشق تو اعتبار دارد، 

عین طلوع و غروب خورشید، خط رویش نمی افتد، سالم است 

وقتی بگویم دیگر تکرار نمی شود خودم راستش را گفتم. 

خودت حالم را می دانی چه با تشبیه ، چه بی مثال، قصه می گویم، بی خود حوصله ات را سر می برم. 

تو که نمی شنوی یعنی نمی خواهی که نوشتنم را بخوانی، این برای هزارمین بار است 

 که برایت می نویسم ببخش ، این را هم نبخشیدی لااقل اصل کاری را ببخش. 

به خدا ، ادب شدم، تولدت نزدیک است، بد است غریبه ها فکر کنند میانه ما جوری است که 

 تولدت هم اثر نمی کند  

و من تمام شهر را می گردم و به جای انکه فکر کنم تو از چی خوشت میاد  

به این فکر می کنم که هیچ هدیه ای ارزش ندارد و تنها کسانی که هدیه می دهند ارزش دارن  

من که برای تو ارزشی ندارم پس خوشحال نخواهی شد و در ان لحظه چشمانم پر از اشک 

 می شود اما باز هم ادامه میدهم کادو پیچش می کنم با اینکه می دانم هیچ وقت باز نخواهد  

شد اما مهم نیست این هدیه هم می رود پیش هدیه های کادو پیچ شده قبلی و بازنشده در کنج اتاقم در گوشه ای پنهان برای خاک خوردن فکر نکن از کوچک شدن می ترسم نه 

به خاطر این هدیه هایم به دستت نمی رسد چون می دانم هر کاری بکنم تو خوشحال نخواهی شد 

اینجوری بهتر است من با اینها دلخوشم و تو هم ناراحت نیستی. 

تولدت مبارک. 

                                                         HAPPY BIRTHDAY               

نظرات 1 + ارسال نظر
حس سبز پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 06:59 ب.ظ http://www.hesesabz.blogsky.com

سلام دوست من.
زیبا گفتی.و کمی تلخ.
اگه دوست داشتی راجع به مطلب "از امید تا واقعیت!..." نظر بده.مرسی.

سلام
عشق با تموم تلخی و شیرینی هاش قشنگه .مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد