به نام دوست
در این دیار بی کسی
در این سکوت لخظه ها
در این شبهای ارام
در این روزهای پرهیاهو
انگیزه ای برای ماندن نیست
انگیزه ای برای با هم بودن نیست
انگیزه ای برای عاشق ماندن نیست
و انگیزه ای برای عاشق شدن نیست
تو هستی من هستم در یک دنیای خیالی مشترک
ولی در این دنیای خیالی هم همدیگر را گم کرده ایم
من گم شده ام و کسی نیست که پیدایم کند
امیدی به تو نیست تو که سالهاست خود را گم کرده ای
من و تو گم شده ایم کاش اینجا هم مکان خاصی بود برای گم شدگان
تا همدیگر را بیابند و دوباره متولد شوند و انگیزه دوباره زیستن را به هم هدیه دهند.
رها
هرشب خواب می بینم
سقوط می کنم از یک آسمانخراش
و تو از لبه آن
خم می شوی و
دستم را می گیری
سقوط می کنم هرشب
از بام شب
و اگر تو نباشی
که دستم را بگیری
بدون شک
صبحگاه
جنازه ام را
در اعماق دره ها پیدا می کنند
عین خوابهای تشویش برانگیز من
برای عاشق شدن و عاشق ماندن انگیزه ای لازم نیست
پس چی لازمه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟